تجلي خدا
2008/03/04
سلام
خدا براي هر كسي در چيزي تجلي مي كند ؛ تجلي خدا براي من چشمان خستهي او بود.
اشكال اين بود كه صاحب چشم را اشتباه گرفتم والّا آن چشمها عاشق شدن داشت به خدا .
داشت با ذوق برايم از گذشتهاش ميگفت. بين حرفهايش صحبت چشم شد .گفت چشمان امام زمان خيلي زيباست . من و تو تحمل ديدن آنها را نداريم . ميگفت از دو حالت خارج نيست . يا اينكه با ديدنشان مشرك ميشويم و ميگوييم اين نميتواند غير از خدا باشد و يا اينكه دچار حسادت ميشويم و همان ميكنيم كه عمرو ابوبكر كردند.
توي سرم مدام مقايسه ميكردم . نه؛ من هرگز حسادت نكردم . من عبد او شدم .
ياد چشمهاي قهوهاي و خستهاش افتاده بودم . امام رضا هم بود اما انگار خدا از اون چشمهاي خسته مرا صدا ميكرد . مست نگاهش بودم و آرزو ميكردم عينكش را بردارد تا بهتر خدا را ببينم . وقتي نشستيم دست كرد و چشمانش را برهنه كرد . كمي نق زد كه ببين كج شده . ببين چقدر چشمهايم ضعيف شده . ببين خستهام كرده . ببين ميخواهم عينكم را عوض كنم . ببين …؛ ومن نميديدم
عينك را گرفتم و توي چشمهاش خيره شدم .
خدا چه چيز ميخواست به ما بفهماند ؟ حالا كسي عبد چشمان خسته و خسته كنندهاش شده بود. چشماني كه بين آن همه كمال شايد ضعفش به حساب ميآمد. چشماني كه حفظ قرآن ضعيفش كرده بود … براي او چه درسي داشت به خودش مربوط است اما براي من اين درس شد ؛ حالا بعد از اين همه وقت صاحب چشم را پيدا كردم . شايد هنوز هم به انگشت اشاره خيره شده ام و هنوز هم نديدهام كجا را اشاره ميكند . خدايا اگر تو صاحب آن چشمهايي دستت را بلند كن . بيا و جان مرا با آن چشمها با هم بگير. فكر ميكنم ديگر وقتش شده كه كنارت به وصالش برسم .اشكال من اين بود كه به آن چشمها دل بسته بودم . همين كه به غيرش دل ببندي خدا آنرا ازت ميگيرد . حق دارد . بهش بر ميخورد من باشم و تو دل بر غير ببندي!؟!؟ اما خدايا اون غير نبود . خدا بود باور كن.
بله . ابوالفضل با ذوق از خاطراتش ميگفت و من حسرت ميخوردم كه شرم اجازه نميدهد من هم مثل هر كسي از گذشته بگويم.
از اين شرمندگي نفرت دارم
وحشت كردهام كه نكند فردا نيز از امروز شرمسار باشم.
همين!مال هيچكس نيست!
2008/03/04 at 3:59 ب.ظ.
شرمنده ام… از نگاه ضعیف شده ایی که امیدش به حفظ قرآن است.
همان چشم های قهوه ایی خسته.
شرمنده ام…
از چشم های بی رمق خودم, با آن نگاه های خالی از هر چیز.
شرمنده ام…
که چشم هایم ضعیف هم اگر بشوند, قرآن را «ختم» نکرده اند…
سلام
من هم شرمنده ام
با اجازتون كامنت قبلي را عمومي نكنم . و پيش خودم نگاهش دارم
راستي كي گفته اينجا كامنت خصوصي نداره؟!!
اينجا كامنت عمومي نداره فقط كافيه زير كامنتتون بنويسيد كه خصوصي بمونه
همين!
2008/03/05 at 6:32 ق.ظ.
چه خوب. پس یعنی دیگه خیالم راحت باشه؟ الهی شکر…!!
یه ماجرایی هست که باید سر فرصت براتون تعریف کنم یه خورده بخندین!! [نیشخند] الان وقتش نیست… عجله دارم.
سلام
بله خدا رو شکر. البته واقعا یه چیزش خیلی بده اون هم اینکه تعداد کامنت هام به شدت کم می شه . از وقتی این بساط راه افتاده موج کامنت های خصوصیه که سرازیر میشه و خیلی از کامنت ها رو مثل تعرسف اون ماجرای خودتون اصلا نمی دونم باید عمومی کنم یا نه.
به هر حال من تعریف عجیبتون رو هم عمومی نمی کنم و حتما در موردش با شما صحبت می کنم.
همین!
2008/03/05 at 12:50 ب.ظ.
ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نفهميدم منظور؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جواب نداري ؟
سلام
قرار نیست که همه چیز را همه بفهمند.
اصلا قرار نیست بعضی چیزها رو کسی بفهمه…
چرا تا بخوای
همین!
2008/03/05 at 6:38 ب.ظ.
این روزها هوشم کم شده است شاید هم بی هوش شده ام! نمی دانم ولی می دانم که نه از نوشته ی این بار شما سردرآوردم نه از نوشته رسپنا!! شاید خصلت اسفند ماه این باشد وشاید هم خصلت من! نمی دانم ولی چشم را که گفتی ذهنم به سوی شهید همت پرتاب شد وآن چشمانی که به قول همسرش خدا خیلی دوستش داشت!
هوم! خاطره را نقل می کردید!
ببینم شما که تجربه ی این کارها را دارید یعنی من اگر به احسان بگویم خیار وصدایش بزنم درونش درونی می شود؟ احسان برادرم است
سلام
شما اصلا ما رو با آقا حامد مقایسه نکن. آقا حامد خیلی جلوتر از ما هستند و گردن ما حق استادی دارند .
ربطی هم اگر قرار باشد به ماهی داشته باشد ماهش مرداد است . نمی دانم شاید هم اسفند.
آره . الآن توی گوشم می خونه : چشم تو خورشید را بر نمی تابد پس بیهوده در او منگر …
نیاز به توضیح نسبت نبود . اینجا همه اهل درکند . خدا آقا احسان رو حفظ کنه . راستی بگید چییِ؟؟!
همین! مال هیچکس نیست!
2008/03/05 at 8:22 ب.ظ.
کاش ما هم مثل شما از چشم به چشم آفرین ختم میشدیم. اما حیف و صد حیف که همیشه تو همون چشم گیر میکنیم. جلوتر هم نمیریم…
سلام
کدوم خاتمه! تازه اول راهیم داداش
من هم گیر کردم. این ها همش شعاره . داداش اگه رسیده بودم که الآن اینطور بغض گلوم را فشار نمی داد.
خوب کردی سر زدی تو که محرمی
همین!
2008/03/06 at 2:01 ب.ظ.
پا به پای گوینده ی این سطر ها ، سراپا شرم شدم …
سلام
شرم چرا؟!
عاشقی که غسل نکرده باشد حکما هنوز عاشق است…
همین!
2008/03/06 at 10:29 ب.ظ.
salam
khoshhalam kardi behem sar zadi delam mikhad weblogamo avaz konam esmesham avaz konam
doost daram nazar bedi, ke chi bezaram
سلام
فکر نمی کردم دوستان هفت هشت سال پیش هنوز هم یاد ما باشند.
خیلی خوشحالم که بهم سرزدید.
توی وبلاگتون نظر می دم .
حالا واقعا ضرورتی داره تعویض اسم؟!!
فقط یه چیز رو اینجا می گم هرجا می خواین وبلاگ بزنید بزنید الا پارسی بلاگ
همین!