اینجا پایان… نم نمک در خانهی جدید
2010/06/23
حماسهی حضور
2010/06/10
سلام
با تو هستم!
دوست سبز من!
این یک نوشتهی سیاسی نیست!
روزهای منتهی به آزادسازی خرمشهر؛
روزهای منتهی به ایام رحلت حضرت امام و قیام خونین پانزده خرداد؛
روزهای منتهی به شهادت سربازان دلیر اسلام بخارایی، امانی، صفارهرندی و نیکنژاد؛
روزهای منتهی به شهادت آیتالله سعیدی؛
روزهای منتهی به شهادت مصطفی و علی؛
همه و همه بهانه شدهاند تا خرداد،
ماه ورق زدن دفتر فرهنگ جهاد و شهادت باشد.
و حالا یک سال است که خرداد،
مناسبتی دیگر را نیز،
در کنار دیگر اتفاقات مهمش جای داده!
مناسبتی که در عین مخملین بودنش،
استخوانهای زیادی را در نرمای خود خرد و خاکشی؛
و با همهی پر از نفاق بودنش،
اباطیل بسیاری را از جبههی حق تصفیه کرده…
حتما میدانی طبق قاعدهی منطقی،
از یک فرض غلط،
هر نتیجهی غلطی میتوان گرفت.
کافیست باور کنی که 5=2×2 است تا هزاران نتیجهی غلط از آن گرفته شود…
و حتما میدانی با تمام منحرفین عالم از وهابیها و طالبان تا صهیونیستها در این یک نکته مشترک هستی!
وهابیها یک فرض غلط دارند و آن اینکه پیروان سایر مذاهب را به خاطر برخی اعمال، مشرک میدانند.
نتیجهاش بعد از آن همه فتوای عجیب و غریب، جواز و بلکه وجوب کشتار سایر مسلمین و به راه انداختن موجی از ترور و خونریزی در عالم و از همه بدتر تخریب چهرهی نورانی اسلام در جهان بوده است.
صهیونیستها نیز با علم کردن خرافهای به نام ارض موعود و هولوکاست، امروز مشغول بدترین وحشیگریها و دردندگیهای عالم هستند.
حالا ببین که چرا رهبر انقلابمان گناه بزرگ را ادعای واهی تقلب در انتخابات نامید؟!
ببین که با فرض پوچ تقلب در انتخابات که چیزی جز مکر اطرافیان نبود، چه بر سر خود و دیگران آوردهای!
آیا خشم انقلابی و مقدس مردم سراسر ایران در اعتراض به جسارتهای روز عاشورای فتنه و اشک و خلق حماسهی 9دی،
مهر باطل بر این تصور پوچ نزد؟
آیا زمان آن نرسیده که چشمانت را باز کنی و ببینی در کدامین جبهه قرار گرفتهای؟
چه کردهاید که رنگ به رنگ دشمنان انقلاب و ملت شریف ایران، از صدر تا ذیل زیر علم سبز شما جمع شدهاند و شما را بهترین محمل برای رسیدن به اهداف پلید خود یافتهاند؟
چرا مواضعتان با حرفهای آمریکا و اسرائیل جنایتکار یکی شده است؟
حمایتهای مطلق استکبار، از حکومتهای ننگین پهلوی و رژیم صدام را فراموش کردهای؟
توطئههای رنگارنگ ایشان از تحریم اقتصادی تا کودتا و جنگ تحمیلی علیه ملت ایران را به یاد نمیآوری؟
چرا سرنوشت خود را به فتنهای گره میزنی که میدانی در مقابل ایستادگی و استقامت ملت شهیدپرور ایران محکوم به شکست است؟
فکر میکنید با ادامهی این راه، سرنوشتی بهتر از بنیصدرها و رجویها خواهید داشت؟
غیر از لعنت خدا برای خود چه چیزی کسب خواهی کرد؟
بیا و قدری از حباب اطرافیان خود خارج شو؛
در خلوت خود فکر کن و واقعا از خدای متعال هدایت بخواه.
یک سال زمان کمی نیست برای دوری از خدا.
باور کن که یک سال است دل خدادوستان از دوریات غمگین است.
حرّ وار به سویش برگرد؛
من مطمئنم نجاتت میدهد…
به بهانهی حماسهی حضور و حرفهایی که در یک بیانیه نمیگنجد…
همین! مال هیچکس نیست!
سخنرانی حسن خمینی در چهارده خرداد
2010/06/05
سلام
در کشاکش شلوغیها،
مردم برای بازگشت،
به حسن خمینی فرصتی دادند.
صلوات اول:
«برای سلامتی وجود مبارک حضرت قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه»
صلوات دوم:
«شادی روح امام»
جمعیت نسبتا آرام،
منتظر صلوات سوم:
به جای سلامتی رهبر معظم انقلاب؛
«سلامتی همه خدمتگزاران به جامعهی اسلامی»
جملهای که میشود،
به هزار شکل تفسیرش کرد.
شاید برای خیلیها مهم نباشد،
اکثریت مردم اما،
صراحت لهجه میخواهند.
تبیین میخواهند.
روشنی میخواهند.
مردم از دوپهلوگویی خستهاند.
کسی به داد مردم برسد.
کسی مردم را بفهمد…
جز نفاق و فتنه؛
چه از دهان حسن خمینی میریخت؟
بنده از دوستانی که اعتراض مردم به صحبتهای حسن خمینی را بیادبانه میخوانند؛ متنفرم.
همین! مال هیچکس نیست!
کابوس
2010/06/02
سلام
اینها را مینویسم تا چندباره بخوانی؛
شاید بفهمی!
«تنهایی» یک احساس ساده نیست!
مثل هیچ یک از احساسهای ساده هم نیست که زودی رفع شود!
حتی مثل دوست داشتن نیست که با یک تلنگر خراب شود!
تنهایی یک کابوس است!
یک کابوس که فقط در خوابهای سنگین سراغ کسی میرود.
برای همین اگر خواستی کسی را از تنهایی در بیاوری،
به او تلنگر دوستت دارم نزن.
چون یک تلنگر او را بیدار نخواهد کرد.
درست مثل یک آدم خواب سنگین،
او را تکان بده،
بیدارش کن،
در آغوشش بگیر،
فشارش بده،
حتی اگر لازم شد ببوسش،
و از فاصلهی یک وجبی در گوشش با او صحبت کن!
ممکن است کابوس در بیداری هم مدتی انسان کابوس دیده را دنبال کند.
اگر انسانی تنها را دوست داری،
دوست داشتنت را شفاف بگو.
بلند و رسا بگو.
حتی اگر لازم بود؛ فریاد بزن.
این را هم بدان که هیچکسی جز تو،
آدم تنها را دوست نخواهد داشت.
پس اگر نگفتی،
هرگز بعد از چند سال،
از او حساب دوست داشتنهایت را نپرس.
که من میدانم،
او هرگز نمیداند.
او هرگز از کابوس بیدار نشده…
همین! مال هیچکس نیست!