سلام

این مطلب به زودی ویرایش می شه

خیلی در مورد جریان سید مهدی هاشمی کنجکاو بودم تا بلاخره کتاب خاطرات سیاسی آقای ری شهری به دستم رسید.
می خواهم نکاتی چند از این کتاب را که به نظرم رسید را توی دهه فجر که خالی از مناسبت هم نیست براتون بنویسم.

منتظر باشید و فعلا مطالب قبلی را بخوانید تا آماده بشه.

همین! مال هیچکس نیست!

——————————————————————————

سلام

خیلی پیش آمده که بزرگان دچار اشتباهاتی کوچک شوند. اما اشتباهات کوچک برای آن ها دیگر کوچک نیست. شاید من و شما اگر به یک دوست اعتماد بی جا و بی اندازه کنیم نهایتا ضررش را خودمان و حداکثرخانواده مان متحمل شوند . اما همین اعتماد زیاد اگر از جانب بزرگتری باشد دایره تاثیرش می تواند مملکت بلکه تاریخی را فرا گیرد .
هر چند بنده با توجه به سوابق سیاه آقای منتظری اصلا اشتباهات ایشان را از سر ساده لوحی و ساده اندیشی نمی دانم و تصویر من از ایشان تصویر یک انسان معند و کینه توز و محب دنیاست اما چنانچه نظر آقایان این بوده که به خوش بینی و تغافل با مسائل برخورد کنیم من هم با خوش بینانه ترین عینک ها این موضوع را مورد بررسی قرار می دهم.

نکته قابل توجهی که این جریان( کشف باند کثیف سید مهدی هاشمی ) داشت در ابتدا همین ساده لوحی و اعتماد بیجای آقای منتظری به عناصری مثل سید هادی و سید مهدی هاشمی است که کار را برای بررسی وزارت محترم اطلاعات سخت می کند .
وقتی برای مرتبه اول یکی از خانه های تیمی باند کثیف سید مهدی هاشمی لو می رود و در آن مقادیر زیادی مهمات جنگی مثل تی . ان . تی ، مواد منفجره ، مواد شیمیایی سرطان زا و … پیدا می کنند عکس العمل آقای منتظری نسبت به بازداشت اولیه عوامل خانه تیمی اعتراض سختی است که موجب تزلزل وزارت اطلاعات و واکنش رسانه های غربی می شود.البته همان موقع هم سادگی ( انحراف ) ایشان از نگاه تیز بین امت ایران اسلامی پنهان نبوده است.
امام در برخوردی آگاهانه دستور پیگیری و نهایت دقت در این مورد را می دهند ولی باز آقای منتظری به نحوه پیگیری ایرادهای بنی اسرائیلی می گیرند. نمی دانم اسناد کجای مطالبم را بگویم اما همه این نامه نگاری ها به قلم آقایون در همین کتاب و یکی دو کتاب و مجله دیگر هست که اگر خدا توفیق دهد اسکن کرده و روی وبلاگ می گذارم.
ایشان وقتی هم که قانع شدند روی فرمایش امام صحبت نکنند و اجازه پیگیری اداره اطلاعات را بدهند نهایتا با لحن حق به جانبی به این مضمون اشاره می کنند که پیگیری کنید طلا که پاکه چه منتش به خاکه…
خیلی جذاب است خواندن دوباره نامه های تندی که ایشان در دفاع از سید مهدی هاشمی نوشته اند بعد از بر ملا شدن انحراف و خطر بزرگ این باند.
البته قاطعیت کارساز( والبته تا حدودی فراموش شده ) حضرت امام رحمه الله علیه مثل همیشه کار گشای این گره بود (کاش این روزها هم کمی قاطعیت از مسئولین را می شد دید ) و تمام این آلودگی های تبلیغاتی که منشا آن بیت آقای منتظری بود را خنثی می کرد. تا آنجایی که دستور دستگیری سید مهدی هاشمی را شخص حضرت امام رحمه الله علیه صادر می کنند.

درک این مساله که چقدر برخورد با کسانی که خار چشم بزرگانی چون رهبر معظم انقلاب و شهید بهشتی رحمه الله علیه بودند کار سختی است بسیار برای کسانی که در آن بهبوهه حضور داشتند راحت و محسوس است هر چند انتقال این شرایط سخت برای کلام ناقص و ضعیفی چون من بسیار بعید و طاقت فرساست. اما بنده چون خودم نفوذ این باند را هنوزهم که هنوز است در مناطقی مثل نجف آباد ، خمینی شهر ، لنجانات و البته شهر اصفهان دیده ام بسیار برایم هضم شده است که چقدر شکستن بت افرادی که با هر ترفندی مثل زور وزر وظاهرسازی و این قبیل خود را در دل مردم تحمیل کرده اند کار مشکلی است. شناساندن چهره شیطانی ایشان (عموم منحرفین و منافقین) کار ساده ای نیست . خصوصا کسانی که به قول آقای منتظری هم پیاله ی مراجع و بزرگان هستند . دیگر چه رسد به خود بزرگان .
به هر حال این مطلب ادامه دارد و من در مطلب بعدی از زوایایی در مورد این موضوع بحث می کنم که فکر می کنم مصادیق آن را فی الحال در جامعه می توان دید .

همین! مال هیچکس نیست!

دوستت دارم

2008/01/26

سلام

به من تبریک نمی گویی؟!
امروز بیشتر از همیشه از تو طلبکارم . به خاطر اینکه حتی امروز هم دوستت دارم. حتی حالا که پاره ای از خودم را در کس دیگر احساس می کنم.
اشک هایم را نمی بینی؟! اصلا بگو ببینم می بینی؟! نگاه کن آرزوهایم را. انگار زیر آتش دشمن مرا در آغوش گرفته ای و من می گویم رهایم کن می خواهم به پاس این هدیه ی آسمانی که خدا به من داده چیزی قربانی کنم و چیزی جز این جان خسته و بی ارزش ندارم. آهای مردم غزه انگار فهمیده اید که در گوشه ای از دنیا کسی به دنبال قربانی شدن است که اینطور فرا می خوانیدش. خدایا می خواهم بروم.

چرا اشک هایم بند نمی آید ؟ چرا چشم هایت فراموشم نمی شود؟ چرا؟ چرا؟ چرا…؟
او؛ همیشه اوی قصه های من مقدّس است. اصلا فقط تو می توانی او باشی . یعنی نمی توانی تو باشی باید او باشی. اصلا من محکومم که توام ، او باشد . اما نمی دانم چرا آنِ اوهستم. به خدا من هم به او بودن راضی ام اما حرف آن ماندنم را نزن.

نمی پرسی چرا حالا این ها را می گویم؟!
آفرین بپرس.
پرسیدی؟
ممنون.
برای اینکه آدم تا پاره نداشته باشد عشق را نمی فهمد. تا پاره پاره نشوی نمی فهمی. احساس می کنم هر پاره از روحم طوری درد می کند. آخر خدا من با این همه درد چه کار کنم؟

همین! مال هیچکس نیست!

سلام

همه جاهایی را که می شناختم سر زدم . اغلب مطالب زیبایی برای تو نوشته اند . اما من چه بگویم؟
هر چه فکر می کنم چیزی ندارم  بگویم که با گفتنش در حقّت قصور نکرده باشم . همان بهتر که زبان در کام گیرم و از تو نگویم . مثل همیشه که بین ما صحبت فقط از من بوده .
 از من برایت بگویم.
شب های محرم خصوصا شب تاسوعا برای من شب درد است . توی هوای بهاری و نسبتا سرد ساعت ها توی خیابان ها قدم زنان با تلفنم صحبت می کردم و تو می دیدی! شاید برای همین نگذاشتی . آری من هم همیشه نگران این بودم که من جنبه و ظرفیت عشق را ندارم . برای من یک زندگی بی رنگ به مراتب بهتر از زندگی رنگارنگی است که رنگ تورا نداشته باشد.

مولای من شنیده ام هر کجا دو نفر از تو بگویند شخص سومش پسرت مهدی است . اما اینجا که غیر از من کسی نیست؟!
آن وقت هم که کسی بود از تو سخنی نبود.
اما الآن هم مطمئن نیستم تو باشی به هر حال مساله این است که او هم نیست و من تنها مانده ام…

چرا همه اش درد برایت می آورم؟! مثل مورچه ای که ران ملخ برای سلیمان آورد . بگو چه بیارم . مور هستی خویش و من هستی خویش . هستی خویش . هستی خویش .
آری درست فهمیدی مولای من هستی من درد است .

عمو عباس! علمت کو عموي خوبم؟
عمو عباس! تو نرو تا که پا نکوبم
عمو عباس! بي تو قلب حرم مي گيره
عمو عباس! بي تو بابا تنها ميميره
عمو عباس! بي تو هر لحظه دل مي لرزه
يي تو هر شب هواي خيمه ها چه سرده!
عمو عباس! بي تو دستام جوني نداره
از دو چشمام پولکهاي گريه مي باره
عمو عباس! زانوهامو بغل مي گيرم
عمو عباس! بيا تا من برات بميرم
عمو عباس! دل اهل حرم کبابه
توي خيمه چشم به رات چشماي ربابه
عمو عباس! بابامو تنها نذاري
عمو عباس! روي قلبش پا نذاري

همین! مال هیچکس نیست!

اتوبوس شب

2008/01/11

سلام

در پست قبلي نوشتم از سينما رفتنم اما حالا چكيده‌ي اين سينما رفتن چه بود؟
bus-of-nigt.jpg
شخصيت اصلي اين داستان ، عيسي نام دارد. عيسي، نوجواني است 18 ساله ( البته تا آخر فيلم رشد مي‌كند و سنش مي‌شود هيجده سال و يك سيلي) كه ماموريت دارد يك اتوبوس اسير عراقي را با اتوبوس عمو رحيم به پشت جبهه برساند. اصل داستان همين است اما آقاي پوراحمد مقداري در داستان اصلي دست برده‌اند و شخص ديگري را هم به نام عماد همراه عيسي كرده‌اند . تمامي اسراء چشم بند مشكي زده‌اند تا متوجه نشوند يك نفرونصفي ( عمادو عيسي كه با هيجده سال سن ظاهرا همون نصفه به حساب مي‌آيد) همراهي مي‌كنند آن‌ها را….

باقي فيلم را تعريف نمي‌كنم تا حتما برويد وببينيد.

اما نكاتي از فيلم به نظرم رسيد كه دوست داشتم بگويم .

اول محاسن فيلم: از جمله محاسن اين فيلم ؛‌تصوير برداري بسيار خوب اين فيلم است كه با توجه به فضاي نامناسب تهيه (اتوبوس) بسيار عالي تصويربرداري شده و البته سياه وسفيد بودن فيلم بسيار بر جذابيت آن افزوده و اين فيلم را متمايز كرده است. ديگر اينكه ميانه روي و عدم توهين به ملت عراق كه در غالب آثار سينمايي دفاع مقدس قبلي به چشم مي‌خورد در اين فيلم ديده نمي‌شود و اين خود موجب شده تا اين فيلم در بسياري ازجشنواره هاي بين المللي اكران شود.البته بازي بسيار خوب آقايان فروتن وشكيبايي به فيلم روح فوق‌العاده‌اي داده و بازي آقاي صديقيان (اگر درست بگويم منظورم همان عيسي هست) را هم به كلي تحت تاثير قرار داده و اين بازيگر جوان هم در كنار اين بزرگترها بازي چشم‌گيري انجام داده است .

اما ضعف هاي فيلم : يكي از ضعف هايي كه خيلي توي ذوق من زد رك گويي آقاي پوراحمد در چند صحنه و حالت شعاري بودن چند پرده از فيلم است كه از كنايه كه جذابيت سينما و كلا هنر مي‌باشد دوراست . ديگر اينكه احساس كردم در انتخاب بازيگر نقش عماد كمي ضعيف عمل كرده بودند و البته انتخاب خانم الناز شاكر دوست هم خالي از حرف نبود. ديگر اينكه احساس كردم در اين فيلم مي‌خواستند قضيه سرنيزه اسير حزبي را كمي بيشتر مورد توجه قرار بدهند كه به خاطر همين مساله در ابتداي فيلم دوربيني كه در كل فيلم به جز چند مورد اندك روي اسراء و كارهاي شخصي آن‌ها اشرافي ندارد يك آن دقيق مي‌شود و تصوير پنهان كردن سرنيزه را در پوتين يكي از اسراء‌نشان مي‌دهد كه بيننده را معلق نگاه دارد تا لحظه‌اي كه اين سر نيزه وارد فيلم مي‌شود . اين كلا يك تكنيك است كه به جاي مثلا نشان دادن يك صحنه انفجار بمب ؛ صحنه كار گذاشتن بمب را نشان دهند و بيننده تا لحظه انفجار درگير اين مهم باشد. اما شايد اين تكنيك در چارچوب فيلم آقاي پور احمد كه در آن زياد تصوير بسته از اسراء‌نداشتيم نمي گنجيد.

كمي هم واقعا دلم سوخت كه صحنه پاياني اين فيلم كه تكه پاره چادرريحانه( نشانه لرزش وتزلزل حس زنانه ) ميان سيم خاردار( نشانه بي‌رحمي وسرسختي نفس جنگ ) گير كرده را قبل ازپرده آخر نشان دادند و تكانه‌ي لازم را از اين تصوير گرفته بودند.

خيلي طولاني بود و البته اندازه محدود ما اجازه نقد و معرفي بهتر از اين را هم نمي‌دهد . دوستان ببخشند

همين! مال هيچكس نيست!

سلام

امشب از آن شب هایی بود که تمام لینک هایم را سر زدم. اولش همه می خواهیم وبلاگ دینی داشته باشیم . اما بعد یکی کلیسا می شود و یکی سیاست مدارو یکی ادیب الممالک و بیشتری هم توی برف گیر می کنند. اما در عین حال بسیار خوشحالم که لینک های خوبی مثل … دارم که وبلاگهایشان مارا حال وهوای حسینی داد.

چند تا مطلب از قبل نوشته داشتم که  برنامه ریزی کرده بودم پشت سر هم بگذارم اینجا اما خیلی برای خودم متاسفم که همین چند روز پیش ؛ کلی نوشتم و اصلا به فکر نزدیک شدن محرم نبودم . و بسیار از مراد و منظورم سید الشهداء شرم سارم که هیچ چیز به درد بخوری ندارم که اینجا به نامش عرضه کنم.

محرم را دوست دارم . عزاداری و لطمه زدن و شلختگی و همه ی دردسرهایش را.
وقتی محرم توی خونه غذا خوردن بی نظم میشه و همه سرشون گرم هیئت و اشک و این چیزهاست عشق می کنم . قربون اون خانم هایی که محرم که میشه نظم خونه هاشون به هم میریزه . قربون این نوشتن ساختار شکن و غیر ادبی خودم برم که محرم دلم نمی خواد درست حرف بزنم . میخوام همه چیز را سر هم و نامرتب بنویسم . اصلا میخوام هیئتی باشم. نمی خوام بوی عطر و ادکلن بدم . می خوام به حسین خودم را نشون بدم. خود خودم را.

نمی تونم تایپ کنم هوای اینجا سرده و کیبوردم کاملا تار . قربون اشک های چشم خودم برم .
اصلا دنبال درس عاشورا دادن نیستم . مال این حرف ها نیستم .

موقع نماز خواندن برخی همه توجه خود را به مخارج حروف و از این قبیل جلب می کنند. بعضی هم متوجه معانی کلمات هستند . اما فقط دسته کمی توجه به اصل نماز و بطن توجه دارند. عده کمی می گویند خدایا این نماز مثل داروییست که چه بدانم چطور ساخته شده و چه ندانم خوردنش مرا مکفی است و اثر بخش. من آنچه تو گفته ای بگو می گویم همه ی زحمت معانی به گردن تو.
محرم شناسی دانستن عمق تشنگی و گرسنگی اباعبدالله نیست . شجاعت و رشادت و وفاداری و حجاب و حتی نماز و اینها هم نیست.
محرم یعنی ولایت پذیری .

دردا که برخی بزرگترین غم حسین را در عاشورا تشنگی و گرسنگی و اسارت اهل بیت می بینند.
و مگر در سپاه عبیدالله نماز جماعت نبود؟ مگر نه این است که هر یک از اهل بیت که شهید می شدند صدای تکبیر از لشکر ظلم بلند می شد. آن ها هم قربه الی الله شمشیر می زدند. مشکل دشمنان حسین نشناختن ولی و ولایت ناپذیری آنان بود . مشکل دور شدن لحظه به لحظه از ولایت است . که هر چه ولی می گفت به واسطه سنگین تر شدن مسئولیت و سرپیچی ؛ موجب دوری و فاصله بین امام و مامومین می شد.
نمی دانم شما را درد نمی آید هر بار که صدای حسین وقت را می شنوید و صدای اماده ایم اماده مردم را …

چه فایده! مگر صدای من به کجا می رسد!؟ دلم گرفته

همین! مال هیچکس نیست!