سلام

می گم این خدا هم خیلی حالیش میشه ها!!!!
با تعجب سوال کرد این چه وضع حرف زدنه!

گفتم : آخه خدا خیلی حالیش میشه!
گفت : خوب چطور مگه؟!!

گفتم : اینکه در آخرت ، اهل دوزخ می گویند : اگر ما را باز گردانی به دنیا ، تو را اطاعت کنیم و بندگیت به جای آوریم…
و خدا جواب می دهد : ساکت شوید . شما اگر باز گردید ، همان می کنید که تا به حال کرده اید.
گفت : خوب که چه؟!!
فکر می کنی اگر زمان به عقب باز گردد و نوروزی دیگر در کنار مرقد امام رضا ببینمت یا نه عقب تر اگر باز گردیم وشبی آنگونه پای درد دل هایم بنشینی کاری غیر این که کردم می کنم؟!! به خدا نه!
هزار بار دیگر هم که طعم تلخ این شکست را بچشم ؛ آدم نخواهم شد .
آخر فقط تو آدم بودی ، من فقط حجابم

من و تو آدم و حوا نبودیم ، جدا از مردم دنیا نبودیم ، من و تو با همین مردم نشستیم ، ولی انگار با اون ها نبودیم ، من و تو تا نفس باشه من و تو ، من و تو تا قفس باشه من و تو ، من و تو حرفمون حرف هوس نیست ، اگر هم از هوس باشه من و تو …

همین! مال هیچکس نیست!

سلام

اهل شعر نوشتن و شعر خواندن نيستم اما نشد ننويسم اول يك شعر از ملا احمد نراقي در باب آتش هجران و بعدش هم يكي ديگراز يكي ديگر ؛ مناسبتش را نمي دانم يعني مي دانم اما نمي گويم .

آتش هجران دلم را سوخته
شعله ها در سينه ام افروخته
آتشي مي بينم اندر دل نهان
سخت مي سوزد از آنم استخوان
آتشي پنهان كنون دارد ظهور
پيكر من يارب اين يا نخل طور
آتش پنهانم اكنون فاش شد
مفتي شهر شما قلاش شد
آتش پنهانم اكنون برفروخت
جبه و عمامه و دفتر بسوخت
سبحه و سجاده‌ام را باد برد
دفتر بحث و جدل را گاو خورد
اجلسوني يا ثقاتي اجلسون
كاينك آمد در سرم شور جنون

(ملا احمد نراقي برگرفته از مثنوي طاقديس)
……………………………

اينجا علي در نام زينب نقش بسته
اينجا دل عالم به زينب وصل گشته
اينجا گلي نشكفته با نام رقيه
در دامن زينب خودش را بر تو بسته
اينجا اگر چه كارزار دود و خون است
ليكن دلي زينب به تار موت بسته
اينجا اگر در دل غمي صد شعله دارم
ليكن دلم را مادرت از دود رسته
اينجا اگر چه خستگي بيداد كرده
مرغ دلم پرواز دارد دسته دسته
يا ليتني كنت معك در دل بگفتم
ديدم كه ياران تو هر يك نسل گشته
ولله اينجا كربلاست اما صد افسوس
چشم جهان بر مشي تو تاريك گشته
مولاي من سرگيجه را خود راه بر باش
امروز قلب نوكرت تاريك گشته

……………………………

اين هم مناسبتش

يك روز كه از زيارتي آمده بود

گفتم كه تو را حال سفر چگونه بود

گفتا كه حبيب من زيارتت قبول

كز آن تو بود ، آن زيارت گر بود

اعتراف مي كنم آن روز در اين گفتگو من هيچ نفهميدم . اما دو شب پيش آن خواب ؛‌ بيداري و زندگيم را تعبير كرد ؛‌ دو بيت اول در خواب سروده شد و الباقيش را بعدا ادامه دادم ؛‌شاعر كه نيستم شما ببخشيد .

همين!‌مال هيچكس نيست!

نوروز

2008/03/20

سلام

به این اطلاعیه توجه کنید

بدینوسیله سرگیجه از کلیه خواهران و برادران عزیز در رشته های زیر ثبت نام به عمل می آورد:
پاک کردن شیشه ؛ شستن فرش ؛ شستن حمام و …. ؛ شستن راه پله ؛ شستن کف آشپزخانه ؛ شستن لباس به همراه اتوی تخصصی ( همراه با 5 خط اتو ) ؛ شستن ماشین ؛ گرد گیری ؛ جاروب برقی و دستی ؛ و خلاصه خانه تکانی حسابی
لازم به ذکر است استاد سرگیجه این دوره ها رو زیر نظر اساتیدی بسیار سخت گیر سپری کرده و نسبت به مهارت ایشان ضمانت نامه ایزو دوهزار و خورده ای داده شده . ایشان مدرک مربی گری خود رادر همین چند روز گذشته پس از تکانیدن سه خانه (خونه خودشون ؛ آبجیشون و خانه مادرشون ) در تمامی موارد فوق اخذ نموده اند . بیاید ثبت نام کنید برای سال آینده به دردتون می خوره . اطلاعیه را به پایان می برم چون مامان صدا می کنند و باید برم آشغالها رو بزارم سر کوچه ….

هر روزتان نوروز
نوروزتان پیروز

همین! مال هیچکس نیست!

تكيه

2008/03/04

سلام

خداوند به موسي گفت : موسي اين چيست كه در دست داري؟!
موسي جواب داد : عصاي من است ،‌ بر او تكيه مي‌زنم.

خداوند گفت : رهايش كن
موسي چنين كرد
عصا تبديل به مار شد .

صدا آمد : موسي ، به اين تكيه كرده بودي؟؟؟!

يك مثل خارجكي :

آدم‌ها فقط از طرفي زمين مي‌خورند كه بر آن تيكه كرده‌اند.

نوشته بود قبول ندارم ، گفتی من و او را تعطیل می کنی ؛ من و تو را کرده ای من و او .
می خواهم بهش بگویم . اوی من از همان اول تو بود . گفتم که ، راه را اشتباه رفتم . راستی عشق بازی با تو هم اشکال دارد؟!!
رفیق بهتر که نگاه کنی . این اوها همه تو هستند .

همين! مال هيچكس نيست!

تجلي خدا

2008/03/04

سلام

خدا براي هر كسي در چيزي تجلي مي كند ؛ تجلي خدا براي من چشمان خسته‌ي او بود.
اشكال اين بود كه صاحب چشم را اشتباه گرفتم والّا آن چشم‌ها عاشق شدن داشت به خدا .

داشت با ذوق برايم از گذشته‌اش مي‌گفت. بين حرف‌هايش صحبت چشم شد .گفت چشمان امام زمان خيلي زيباست . من و تو تحمل ديدن آن‌ها را نداريم . مي‌گفت از دو حالت خارج نيست . يا اين‌كه با ديدنشان مشرك مي‌شويم و مي‌گوييم اين نمي‌تواند غير از خدا باشد و يا اينكه دچار حسادت مي‌شويم و همان مي‌كنيم كه عمرو ابوبكر كردند.
توي سرم مدام مقايسه مي‌كردم . نه؛ من هرگز حسادت نكردم . من عبد او شدم .

ياد چشم‌هاي قهوه‌اي و خسته‌اش افتاده بودم . امام رضا هم بود اما انگار خدا از اون چشم‌هاي خسته مرا صدا مي‌كرد . مست نگاهش بودم و آرزو مي‌كردم عينكش را بردارد تا بهتر خدا را ببينم . وقتي نشستيم دست كرد و چشمانش را برهنه كرد . كمي نق زد كه ببين كج شده . ببين چقدر چشمهايم ضعيف شده . ببين خسته‌ام كرده . ببين مي‌خواهم عينكم را عوض كنم . ببين …؛ ومن نمي‌ديدم
عينك را گرفتم و توي چشم‌هاش خيره شدم .
خدا چه چيز مي‌خواست به ما بفهماند ؟ حالا كسي عبد چشمان خسته و خسته كننده‌اش شده بود. چشماني كه بين آن همه كمال شايد ضعفش به حساب مي‌آمد. چشماني كه حفظ قرآن ضعيفش كرده بود … براي او چه درسي داشت به خودش مربوط است اما براي من اين درس شد ؛ حالا بعد از اين همه وقت صاحب چشم را پيدا كردم . شايد هنوز هم به انگشت اشاره خيره شده ام و هنوز هم نديده‌ام كجا را اشاره مي‌كند . خدايا اگر تو صاحب آن چشم‌هايي دستت را بلند كن . بيا و جان مرا با آن چشم‌ها با هم بگير. فكر مي‌كنم ديگر وقتش شده كه كنارت به وصالش برسم .اشكال من اين بود كه به آن چشم‌ها دل بسته بودم . همين كه به غيرش دل ببندي خدا آن‌را ازت مي‌گيرد . حق دارد . بهش بر مي‌خورد من باشم و تو دل بر غير ببندي!؟!؟  اما خدايا اون غير نبود . خدا بود باور كن.

بله . ابوالفضل با ذوق از خاطراتش مي‌گفت و من حسرت مي‌خوردم كه شرم اجازه نمي‌دهد من هم مثل هر كسي از گذشته بگويم.
از اين شرمندگي نفرت دارم
وحشت كرده‌ام كه نكند فردا نيز از امروز شرمسار باشم.

همين!‌مال هيچكس نيست!