دود ؛ مرا یاری کن

2007/11/24

سلام

قال رسول الله:

اذا ارادلله بعبد شرا جعل فقره بین عینیه

رسول خدا فرمودند:

وقتی خداوند برای بنده ای اراده شر کند قرار می دهد فقرش را جلو چشمانش

تو که برای من بد نمی خواستی!

چرا اینقدر بی کس ام را به رخم می کشی!؟

فقر من ؛ فقر من ، چیزی به ذهنم نمی رسد . از کجای فقرم بگویم . ای بابا سرگیجه مثلا امشب عید است هااا!

وقتی حرف ها چه زدنش و چه شنیدنش به هیچ درد نمی خورد وقتی هیچ حرفی آرامت نمی کند … هیچ وقت نشده بود تمام توتون پیپم را یک جا بکشم و همه دودش را بخورم . نیاز به سرگیجه داشتم . این دود به هیچ درد من نخورده فقط گاهی که خیلی دود می خورم یک جور غریبی به سرگیجه ام کمک می کند . هر کامی که بیشتر می کشیدم ، کیف و کفش هایم سنگین تر می شد . چشم هایم سر جایش می لرزید . نمی دانم چشم هم مثل دل وقتی می لرزد محکم می شود یا نه .

به زور بین عروسک های دست فروشی که داد می زد : شب عیده . حراجی …. دوتا عروسک پیدا کردم . یک آقا فیل که از بس دروغ گفته دماغش دراز شده و یک جوجه که مثل روز اولی که دیدمش روسری آبی به سر کرده . جوجه خانمی که الآن رو به روی من توی حرم خانم معصومه نشسته و با همان یک چشمی که ندارد به من خیره شده. آره یک چشم بیشتر ندارد.

این را می فهمم که آدم تا عاشق نباشد نمیتواند قلم دست بگیرد و بنویسد. می پرسی از کجا؟ از اینی که الآن دستم به نوشتن نمی رود . تمام خلقت را با دلم جستجو می کنم ولی اثری از کسی یا چیزی که دل در گروش داشته باشم نیست. آری حقیقتا من عاشق هیچکس نیستم . وقتی نیستم به دلیل یک سری فعل و انفعالات شیمیایی وققنوسی نتیجه میگیرم که هیچ وقت هم عاشق نبوده ام . به شدت بوی دود می دهم . هیچ خبری از دنیا نیست . هنرمند که نیستم تا داستان پست مدرن بنویسم که نه واقعه ای درش باشد و نه اثری . بزرگ هم نیستم که به قولی اوهوم گفتنم هم برای کسی اثر هنری بشود. از چه بنویسم .

هر چه دود می خوردم با حیرت به کیفی که هر لحظه سنگین تر می شد نگاه می کردم و این احساس بیشتر درم زنده می شد که همه سنگینی کیف و کفش و پلک هایم مال خاطراتی است که به دوش می کشم

یک نتیجه اخلاقی و یک آرزو

1- شاید اگر فیل ها گوش های بزرگی نداشتند آنقدر مجبور نبودند دماغ های بزرگی داشته باشند

2- کاش هیچ جوجه ای یک چشم نبود .

همین. مال هیچکس نیست ! 

9 Responses to “دود ؛ مرا یاری کن”

  1. مهدی Says:

    سلام
    دود خطرناکه حسن. خیلی خطرناکه حسن.
    راستش من هم سرگیجه گرفتم حسن.
    نفهمیدم چی شد حسن!
    آره حسن!


  2. سلام
    یه زمانی دور و ورمون پیدا می شدن غریب هایی که از ته دل باهاشون احساس همدلی میکردیم… اما الآن دیگه…… یا ما خیلی مال خودمون شدیم… یا اونا خیلی غریب تر شدن…
    غریبه ای رو میشناسم که خیلی سخته برام باهاش خدافظی کنم… اما انگار چاره ای ندارم
    فکر نمیکردم خداحافظی با یه غریبه انقد سخت باشه… اما حالا می بینم که هست….

  3. madaraneh Says:

    سلام…چرا هرچی میخوانم نوشته های شمارو؛باز متجوجه هیچی نمی‌شم.نکنه مخچه ام به جایی خورده؟انگتر من سرگیجه تر از شما شدم…نمی دونم ..شاید…اونجا چه خبره ؟؟کاش می تونستم بفهمم نوشته های شمارو!!!کاش….

  4. مهدی Says:

    راست می گه حسن دود خطرناکه حسن….
    ولی خوب وقتی ادم چیز می شه دیگه دود شاید تنها راهش باشه حسن


  5. گفتی میخوایی کجا بری؟هی داداش اگه بری جای دیگه و به وب خودت نرسی به جان عزیزم دیگه وبلاگ نویسی رو میزارم کنار.چون تو نمو به این راه کشوندی و یه وبلاگ نویس کردی!
    خواهشا تنهام نذار داداشی!

  6. حامد Says:

    هیش کی مثل من تو رو دوست نداره اینو از تو چشام می تونی بخونی
    تو بودی جونم و عمرم و اونی که می خواستم و قسم راستم و کی می خوای بدونی؟


  7. ببخشید کامنت قبلی حامد نبود که
    من اناهیتا هستم
    چیه؟
    اگه مردی بذار بقیه هم بخونن این کامنت رو
    چرا نمیای نفقه ام رو بدی؟
    هان؟


  8. سلام!
    چه نتیجه ی جالبی…
    شاید!
    اگر گوشهای کوچکتری داشتند… کمتر می شنیدند و کمتر دروغ می گفتند!
    کاش هم گوشهایمان کوچکتر بود هم چشمهایمان!

  9. رضوان Says:

    همین فقر من است
    که جلوی چشمانم
    همواره
    رژه می رود!
    با گوشهای بزرگ و دماغی از دروغ, دراز شده.
    چشمان من دوتاست!!…

    سلام
    مهم اينست كه دود تو را ياري نمي كند.
    همين!


بیان دیدگاه